یکی نیست بگه اخه ساعت هفت صبح جمعه موقع زنگ زدن تلفن خونه واسه تحویل کار طراحی هست؟نذاشتن بخوابیم و دو دقیقه نفهمیم این زندگی مسخره رو,حالا تا ساعت دوازده شب ,تنهایی چه خاکی به سرم بریزم؟اون هم با این همه فکر و خیال که حتی موقع دوش گرفتن دست از سرم برنمیدارن؟ دوباره زنده ام. اه , دلم میخواد بلند شم سرم رو بکوبم به دیوار, حرصم گرفته که همیشه مجبورم من تحمل کنم , اون الان عین خیالش نیست , یه نفر رو برای دلگرمی رو رفع تنهایی داره, من چی؟ خیلی زوره... اون دروغ بگه و من وو وابسته کنه و حالا من تنها بمونم و تحمل کنم, خیلی زوره , نمیخوام تنها باشم, دیگه نمیخوام تنها باشم باید یه راهی براش پیدا کنم ولی راهی به ذهنم نمیرسه. مشاور میگفت با راه رو پیدا میکنیم یا راه رو میسازیم! خوب چرا نوبت من که میرسه هنر راهسازی ش رو فراموش میکنه و فقط میگه تحمل کن, چیزی رو ازم میخواد دیگه من نمیتونم... تحمل! باید یه راهی ساخت... باید یه فکری کرد, تحمل کردن نشد راه حل. به قول خودش باید یه راه ساخت, یه راه واسه حل مشکل تنهایی. یه راه برای داشتن یه پشتوانه ی همیشگی, به حامی و دلگرمی همیشگی, یه راه اخر و عاقبتی , نه یه راه مسخره ی موقت که به هفته حالم رو خوب میکنه و دوباره ماجرا تکرار شه.