همه چی درست میشه، من خوب میشم

از خودم راضیَم! و بلند به خودم میگم : آفرین دخترِگل

اتاق رو مثل دسته گل تمیز کردم، لباسها رو شستم اتو کردم، کلی کارعقب افتاده داشتم که انجام دادم، حسابی به خودم رسیدم و الان هم دارم آش رشته میپزم واسه افطار، حالم خوبه همه ش به امیدِ اینکه میرم مشاوره و خوب میشم، همه ش با یادآوری اون جملۀ مشاور: تو باید خوب بشی تو باید خوب بشی، خودت رو دست کم نگیر

خداکنه یکشنبه ،مشاور دوباره حرفهای قبلی رو تکرار نکنه یا یه حرفی نزنه که دوباره ناامیدم کنه از خوب شدن


نه ، هرچی گفت قبول میکنم. میدونم دلسوزمه، انصافاً از حمایتم کم نگذاشت این چند وقت

پس ببین بهت اهمیت میده دختر، خوب شدنِ تو براش مهمه، پس توی جلسات مشاوره، هرچی گفت، بلند میگی چشم، اوکی؟!

آفرین دخترگل، ازت راضیم!



پانوشت: دیوونگی هم عالمی داره!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

yyyyyyy

جمعه هام چند وقته که همیشه همینجوری میگذره: از صبح تا شب خوابیده , عین یه مرده , بدون حتی صبحانه و ناهار, نهایتا شب به هزار بدبختی و زور بلند میشم یه دوش میگیرم, اتاق کثیف, لباسها نشسته, همه چی نامنظم, و فردا مجبورا میرم سر کار
من اینجوری بودم؟! حالا حالم بدتر از هفته ها و ماههای قبل 
من باید یه دلگرمی ,یه دلخوشی توی زندگیم پیدا کنم,ولی هرچی فکر میکنم میبینم هیچی خوشحالم نمیکنه, اون چیزهایی که قبلا خوشحالم میکرد دیگه خوشحالم نمیکنه. از حرف زدن با دوست صمیمی م لذت نمییرم که هیچ,اگر بهم پیام بده اصلا حوصله جواب دادن بهش رو ندارم. کتابهای مورد علاقه م رو خریدم ولی از هرکدوم چند صفحه فقط خوندم و انداختم یه گوشه, دیگه حوصله حفظ کردن لغات انگلیسی ندارم , غذای مورد علاقه م هم دیگه نمیخورم,مادرم خیلی تعجب میکنه,نمیدچنه که خودم بیشتر از اون در تعجبم. از خریدن لباس لذت میبردم که دیگه از اون هم خوشحال نمیشم, از اینکه ازم تعریف کنن یا احساس کنم که قدرم رو میدونن خوشحال میشدم ولی دیگه خوشحال نمیشم, چند روز قبل رییس مالی من رو صدا کرد بابت کارهایی که توی همایش کرده بودم چند بار تشکر کرد و گفت که از همه بیشتر برام پاداش در نظر میگیره و اینکار رو کرد, دیروز واریز شد و متوجه شدم که نسبت به بقیه بیشتر بوده, ولی از این قدردانی اصلا خوشحال نشدم, چرا از هیچی خوشحال نمیشم؟ من از چی خوشحال میشم؟ از اینکه زندگیم از این بلاتکلیفی دربیاد, از اینکه ازدواج کنم؟ من که نمیتونم کاری انجام بدم, راهی نیست, باید با مشاور ، بیل و کلنگ به دست, بزنیم تو کار راهسازی!  بنده خدا مشاور , انصافا  خیلی حواسش بهم بود این چند وقت , دیشب که اومدم توی وبلاگ بنویسم متوجه شدم که به وبلاگ سر زده,همینکه فهمیدم به فکرم بوده حالم رو خیلی بهتر کرد, (دقت کنید من از یه موضوع خوشحال شدم!)همش فکر میکردم اون هم مثل بقیه عین خیالش نیست. 
اون دفعه که رفتم توی مطب که بگم یکشنبه ها رو برای من بذاره , اقای ر از مطب اومد بیرون, من رفتم و گفتم یکشنبه های هر هفته رو بذارین واسه من,تا که من رو دید یه جمله گفت که خیلی بهم روحیه داد, دقیقا جمله  ش رو یادم نیست, فکر کنم گفتش که:تو حالت خوب میشه یا فکر کنم  گفت یه کاری میکنم حال تو خوب بشه, یا شاید گفت تو باید حالت خوب بشه... با اطمینان و دوبار این رو گفت ... یه کامیون امید ریخت تو دلم. اصلا اون زمان, یه لحظه همه غصه هام ,چند ثانیه فراموشم شد , احساس کردم یه حامی بزرگ دارم که میخواد همت کنه و این زندگی مسخره من رو درستش کنه. البته هیشکی به اندازه من روی حرفها دقیق نیست, خدا کنه جلسه بعد نگه که این حرفش رو یادش نمیاد! خدایا, این حرفش رو یادش بمونه: من باید خوب بشم. 
پس با این حساب,من از امید داشتن و داشتن یک حامی خوشحال شدم, یا شاید از اینکه بفهمم یک نفر به فکر حال و احوال من هست و براش مهمه که حالم و زندگیم درست بشه. نمیدونم...ولی، عجب! بالاخره از یه چیزی خوشحال شدم!!!! الان هم که این جمله ش رو یادم اومد دوباره خوشحال شدم, همون کامیون امید دوباره ریخته شد تو دلم, میخوام بلند بشم در یک حرکت بشردوستانه, اتاقم رو تمیز کنم!  یه کم به خودم برسم، یه غذایی بخورم توی ماه رمضون! 
اقای مشاور ,تو رو خدا این جمله رو فراموش نکنید,خواهش میکنم.  خوااااهش
دوباره این پدر من اومد و گیر داد به مامانم و صداشون بلند شد , دوباره حالم گرفته شد, حال ندارم بلند شم ، من باید تا اخر عمر تنها بمونم که هیچ, اینها رو تحمل کنم, ای خداااا
بذار یه کم دوباره به جمله مشاور فکر کنم و امیدوار شم: تو خوب میشی, تو خوب میشی, تو خوب میشی 
اقای مشاور , تورو خدا یادتون نره که چی گفتید, دوباره فردا نیاین بگید باید تحنل کنم هااا, باید بزنیم تو صنعت راهسازی! باید راه جدید بسازیم, راههای قبلی رو بیخیال بشین
قولتون رو یادتون نره:من باید خوب بشم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

hhhhh

یکی نیست بگه اخه  ساعت هفت صبح جمعه موقع زنگ زدن تلفن خونه واسه تحویل کار طراحی هست؟نذاشتن بخوابیم و دو دقیقه نفهمیم این زندگی مسخره رو,حالا تا ساعت دوازده شب ,تنهایی چه خاکی به سرم بریزم؟اون هم با این همه فکر و خیال که حتی موقع دوش گرفتن دست از سرم برنمیدارن؟ دوباره زنده ام. اه , دلم میخواد بلند شم سرم رو بکوبم به دیوار, حرصم گرفته که همیشه مجبورم من تحمل کنم , اون الان عین خیالش نیست , یه نفر رو برای دلگرمی رو رفع تنهایی داره, من چی؟ خیلی زوره... اون دروغ بگه و من وو وابسته کنه و حالا من تنها بمونم و تحمل کنم, خیلی زوره , نمیخوام تنها باشم, دیگه نمیخوام تنها باشم باید یه راهی براش پیدا کنم  ولی راهی به ذهنم نمیرسه. مشاور میگفت با راه رو پیدا میکنیم یا راه رو میسازیم! خوب چرا نوبت من که میرسه هنر راهسازی ش رو فراموش میکنه و فقط میگه تحمل کن, چیزی رو ازم میخواد دیگه من نمیتونم... تحمل! باید یه راهی ساخت... باید یه فکری کرد, تحمل کردن نشد راه حل. به قول خودش باید یه راه ساخت, یه راه واسه حل مشکل تنهایی. یه راه برای داشتن یه پشتوانه ی همیشگی, به حامی و دلگرمی همیشگی,  یه راه اخر و عاقبتی , نه یه راه مسخره ی موقت  که به هفته حالم رو خوب میکنه و دوباره ماجرا تکرار شه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ااااااااااااااااااااااااااااااااا

قبلا هروقت به مردن فکر میکردم فکر میکردم راحت میشه خودکشی کرد اما خودکشی هم سخته

راحت ترینش به نظر من قرص بود . اما اولا از کجا قرص آرامبخش پیدا کنم، مگر اینکه برم دکتر و دکتر برام بنویسه . ولی دکترهم احتمالا به تعداد خاصی می نویسه و نمیشه باهاش کاری کرد. از طرفی خودکشی با قرص احتمال موفقیتش کم هست، یا همه قرصها رو معده پس میزنه یا معده رو شستشو میدن و دوباره برمیگردی به همون زندگی مسخره قبل ، اینبار با یه سابقه خراب

خلاصه اینکه خودکشی هم خیلی سخته، مگر اینکه دیگه به جایی برسی که اینقدر فشار روحی بیاد که با تیغ رگ بزنی وگرنه که نمیشه ، خودش ترس داره باید یه دفعه تصمیم گرفت و تمام کرد، خودکشی هم ارادۀ قوی میخواد!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ااااااااااا


 توروخدا فقط به سن شون نگاه کنید! متولد 71 توی سایت همسریابی؟! اونوقت به من میگن نیازت بالاست!!  اگه اونها احساس تنهایی میکنن پس احساس من کاملا قابل هضم هست و صحیح

اینجا کلیک کنید

هیچوقت فکر نمیکردم که به جایی برسم که برم به سایت همسریابی سر بزنم! البته من ثبت نام نکردم، شاید بعدا ثبت نام کنم، هیچی معلوم نیست، قبلا که از این کار متنفر بودم چون این سایتها همه شون کلاه برداری هستن ولی الان واقعا نمیدونم چرا رفتم به این سایت، تنها راهی که به ذهنم رسید بود !


همش توی ذهنم دلم میخواد به زودی ازدواج کنم، تنهایی م حل بشه و اولین کاری که میکنم اینه که دست طرف رو میگیرم میبرم توی مغازه اون بنده خدا که همونقدر که من رو خیت کرد و سوزوند خودش هم بسوزه! 

توی فکر هستم که برم پیش یکی از همکارهاش واسه آموزش، یکی از همکارهای ترجیحاً جوان! که حسابی حرصش بگیره ، این کار رو میکنم فقط باید مطمئن بشم که همکارهاش واسه آموزش کسی رو قبول میکنن یا نه، نمیدونم چطور بفهمم . ولی راهش رو پیدا میکنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اااااااااااااااااااا

نمیتونم تا یکشنبه صبر کنم، یکشنبه وقت مشاوره دارم، مگه میشه این همه درد رو توی چند دقیقه گفت؟ مشاور که نمی بینه الان چه حالی دارم. ولی بی انصاف نباشم. هوای من رو این چندروز خیلی داشت دیگه این آخری ها اعصابش رو خورد کردم اجازه نداد پیام بفرستم حق داره  . ولی من هم حالم خیلی بد هست . کاش میشد فقط این رو بهش گفت. حالا که چی؟که چی بشه؟ اگه بدونه که حالم خیلی بد هست آیا دقیقا درک میکنه که توی چه شرایط روحی ای هستم؟ اگر بدونه چه فایده داره؟کاری که نمیتونه برام انجام بده پس چه نیازی که بدونه 

چقدر تنهایی بدهست. میخوام خودم یه فکری به حال خودم بکنم، کسی که به فکر من نیست. ولی راهی به ذهنم نمیرسه، من که مرد نیستم برم به کسی درخواست ازدواج بدم. 

دیگه نمیتونم تحمل کنم. باید یک نفر باشه. میترسم از تنهایی. باید به زودی توی همین روزها که حالم خوش نیست یک نفر باشه. توی همین روزها که تنهام  نه وقتی که مشکلی ندارم   باید یک نفر باشه که فقط حال من رو ببینه فقط همین حتی نمیخوام حرف بزنم باهاش فقط ببینه که تنهایی من چقدر سخت میگذره . همین

ولی چطور میشه. من که نمیتونم کاری انجام بدم. کاش میشد آگهی داد : به یک نفر همدرد ، ترجیحاً از صبح تا بوق سگ نیازمندیم .  

حالا میفهمم حال دوستم رو وقتی که توی سایت همسریابی میگشت، چقدر دعواش کردم، ظاهرا تنها راهی که به ذهنش رسیده بوده همین بوده . الان میفهممش . چون خودم هم این فکر اشتباه به ذهنم رسید امروز 

بذار یه سر بزنم شاید هم خوب بود. حالا اگر مشاور این رو بخونه دوباره به من میگه نیازت بالاست! چقدر از این حرفش حرصم گرفته، یکی نیست بگه آخه شماها چی می فهمین از تنهایی؟ کاش خودشون توی این شرایط بودن و اینقدر ادعای الکی نمیکردن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اااااا

خیلی سخت از اون چیزی که فکر کردم میگذره
حتی توان نوشتن ندارم
خیلی سخت میگذره
نمیتونم با کسی حرف بزنم، مدت طولانی غذا نخوردم، خواب نمیرم ، در عوض کلی گریه میکنم، حتی توی اتوبوس، محل کار، دست خودم نیست
امروز عصر خیلی سخت گذشت،خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی 
و هنوز داره سخت میگذره
دلم خیلی گرفته، خیلی تنهام ، مشاور هم جواب نمیده، حق هم داره، خجالت میکشم از اینهمه پیام وقت و بی وقتی که بهش فرستادم ولی واقعا هروقت فرستادم واقعا حالم بد بود، الان هم که دلم داره منفجر میشه ولی میدونم که دیگه نمیشه پیام فرستاد 

کاش می مردم، از خدا خواستم امشب این رو، چند بار، دعا کردم که امشب آخرین شب زندگی م باشه، دعا کردم بمیرم امشب
هیچوقت نشد که توی این مسائل شکست نخورم و با آرامش تموم بشه، دیگه امیدی نیست، هیچ فرصتی ندارم میدونم ، تا آخر عمرم تنها می مونم، هیچکس به فکرم نیست، مشاور هم میگه توقع معجزه داری؟ توقع چی داری؟
دیگه توقع هیچی. من اصلا مگه حق دارم که توقع داشته باشم از زندگی ، از دیگران؟ باشه دیگه توقع هیچی ندارم. فقط بمیرم فقط بمیرم
امروز همه ش به یادش بودم، ولی میدونستم که نباید، چقدر بی قرار بودم، ولی به خودم هیچوقت اجازه نمیدم که حتی یک کلمه حرف بزنم باهاش، حتی ببینمش، امروز همه ش به فکرش بودم، دیگه امروز کم کم باورم شد که واقعا متاهله. همه ش فکر میکردم به من دروغ گفته، باورم نمیشد، الان هم باورم نمیشه چرا با من اینکار رو کرد؟ چرا همون اول راستش رو نگفت؟ خیالم رو راحت کرد و وابسته شدم... چقدر بدشانسم،هیچوقت هیچکس من رو دوست نداشت. همیشه تنها بودم و هر رابطه ای همینطور یکطرفه و مشکل دار بود
از مشاور پرسیدم مشکل من چیه؟ میدونم که مشکلی ندارم فقط میخواستم ببینم که توی این قضیه، نظرش راجع به من عوض شده یا نه... حرفش دلم رو شکست، به من گفت این مشکلات به خاطر این پیش میاد که نیاز داری، محدودی... یه جوری حرف میزنه انگار من نمیتونم نیازم رو کنترل کنم و هرکی از راه میرسه عاشقش میشم و به همین دلیل شکست میخورم، یکی نیست بگه آخه این خواستگارهای اخیر که آشغال و پست فطرت بودن رو که به من معرفی کردن، من حتی اون آخری رو اصلا ندیدم چه برسه به اینکه بخوام عاشقش بشم و بعد دلیل شکست خودم باشم!  
درسته که خیلی خواستگاری نداشتم و کسی از من خوشش نمیاد ولی اگر هم کسی به من معرفی شد و ازدواج نکردم به خاطر این بود که یا مشکل اخلاقی داشت یا مشکل مالی که نمیشد ازش گذشت، مگه من میتونستم با کسی ازدواج کنم که علاوه بر اینکه بیکار هست، مشکل اخلاقی داره و شماره ش توی همه ی پیج های ... هست؟
بیخیال این حرفها، واقعیت من اینکه که دیگه فرصتی ندارم، وقتی سن و سالم کمتر بود چقدر فرصت داشتم که حالا با این سن داشته باشم؟
همه ش بغض دارم، ولی نمیتونم گریه کنم توی اتاقی که ثانیه ای یک نفر ازش رد میشه
دیوانه شدم
چرا با من اینکار و کرد. چرا اینقدر بدشانسم   چکار کردم که باید تنهاباشم  خسته شدم خسته شدم کاش می مردم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

یک

به پدرم که رسیدم وانمود کردم به اینکه حالم خوب هست، چند تا شوخی ، خنده های زوری و بقیه اوقات توی اتاق

هرلحظه اشک پشت چشمام جمع میشه ولی امکان گریه کردن نیست، پیامهاش که میاد اذیت میشم، جواب نمیدم ولی اذیت میشم از اینکه چرا با من اینکار رو کرد و هنوز داره ادامه میده به پیام دادن هاش

میترسم، ناراحتم، حوصله ندارم، دلم میخواد حرف بزنم گریه کنم، دلم امیدواری میخواد، حتی یک امیدواری خیلی کوچیک، که دورَم کنه از هرچی که اتفاق افتاد،این اتفاق و همۀ اتفاقاتی که توی عمرم گذشت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰