دلم خیلی گرفته، ملت بیکار در حال دیدن والیبال، من هم حوصلۀ غذاخوردن ندارم چه برسه به والیبال دیدن! دلم میخواد حرف بزنم از ناراحتی هام، کاش میشد یه هفته کامل رفت مشاوره، آخه این روزها ،تحملش برام سخته. ولی حیف که نمیشه، حتی اگر برم هم نمیتونم خیلی از ناراحتی هام رو بیان کنم، و از همه مهمتر اینکه میدونم مشاوره هیچ راه حلی رو به من ارائه نمیده و من رو فقط به مشاور بدبین و ناامیدتر میکنه. پس فقط دلم میخواد که دستهام رو به سمت آسمون بلند کنم و بعد محکم بکوبم تو سر خودم!

خیلی دلم گرفته، حرصم گرفته که مشاورۀ این جلسه هم به هیچ نتیجه ای نرسید، حرصم گرفته ، عصبی ام، ناامیدم، ناامید، ناامید، دلم میخواد گریه کنم ولی از بدشانسی هرچی سعی میکنم حتی نمیتونم گریه کنم! این بدترین و مسخره ترین حال روحی من هست.   

 ناامیدی از خودم  و خانواده م+ ناامیدی از مشاور = ناامیدی از آینده و فکر به مرگ


آقای مشاور، یه کم روی زندگی من فکر کنین، خواهش میکنم یه راه حل پیدا کنین، من دیگه کشش ندارم،باور کنید توروخدا نذارین از شما هم ناامید بشم