چقدر این آرامش بعد از مشاوره خوبه، من به جرأت میتونم بگم که توی تمام عمرم،از هیچی به اندازۀ آرامشی که از مشاوره میگیرم لذت نبردم! اما حیف که این آرامش به یک ساعت نمیرسه که تمام میشه! و علاوه بر اینکه تمام میشه یک حس بی قراری و بی تابی شدید، تا جلسۀ بعدی مشاوره، من رو از خواب و خوراک میندازه!خیلی با خودم فکر کردم که چرا این اتفاق میافته ، شاید به این خاطر هست که من بعد از مشاوره فکر میکنم که :

 1- مشاور که همیشه همراه با من نیست و این یک آرامش موقت هست؛ در صورتیکه من از دلخوشیهای موقت بیزارم

 2- من همیشه تنها می مونم، مطمئنم که نمیتونم ازدواج کنم چه برسه به اینکه فردی پیدا بشه که بتونه مثل مشاور من رو درک کنه و کنارش به آرامش برسم

 3- اگه یه اتفاقی بیافته که دیگه نتونم برم مشاوره چی؟

و از همه مهمتر این فکر:

  باز هم توی این جلسۀ مشاوره ، هیچ راه حلی پیدا نشد و این یعنی مشکل من قابل حل نیست یا گاهی که افکار مزخرف به سرم میزنه! با خودم فکر میکنم که مشکل من قابل حل هست ولی مشاور نمیخواد که مشکل من حل بشه!


پی نوشت: احتمالاً مشاور بعد از خوندن جمله آخر توی دلش به من فحش میده ولی من ترجیح میدم برای خوب شدن، صادقانه افکار مزخرفم رو بگم با اینکه میدونم خیلی از اونها صحیح نیستند 


الان اصلا حالم خوب نیست، سه ساعت پیش توی اتاق مشاوره بودم و نیش بنده تا بناگوش باز شد گاهی! ولی الان در حال بی تابی و بی قراری شدید،ترس از آینده، عصبانی از اینکه باز هم توی این جلسه به هیچ نتیجه ای نرسیدیم، و دلم میخواد جلسۀ بعد برم به مشاور بگم یا یه راه پیدا کنید یا من از اتاق مشاوره نمیرم بیرون! یعنی به این حد رسیدم! دیگه حوصله مشاوره رفتن و به راه حل نرسیدن رو ندارم! خداییش دارم از مشاوره هم ناامید میشم

آقای مشاور، یه کم به وضعیت من فکری کنین، تورو خدا یه راهی پیدا کنین، اگه هم راهی نیست ، رک بگید که دیگه اینقدر نیام وقت خودم و شما رو بگیرم ، یه راه حل پیدا کنین، خواهش میکنم، خسته شدم از این بلاتکلیفی، مگه شما نگفتید که باید حال من خوب بشه؟ پس چی شد؟