مردک بیشعور دوباره امروز به من زنگ زد، واقعا حالا حقّشه که هرچی دلم میخواد فحشش بدم. با احساسات من بازی کرد دروغ گفت حالا هم دست بردار نیست، خجالت نمیکشه، بیچاره زنش ، وقتی توی سن پائین و بچه گی ازدواج میکنن میشه همین دیگه . آدم بترشه بهتر از اینه که زود ازدواج کنه و تازه وقتی ازدواج کرد فیلش یاد هندستون بیافته و هوس عشق و عاشقی به سرش بزنه

دوباره بحث شد بین پدر و مادر محترم، جالبه که همیشه در حال دعوا و بحث هستن

از مشاور متنفرم . به جای اینکه یه کاری کنه که حالم بهتر بشه صدبرابر حالم رو بهم ریخته. اصلا دلم نمیخواد ببینمش ازش بدم میاد  چون اذیتم کرد غرورم رو با حرفهاش شکست ولی به مشاوره نیاز دارم. کاش می شد ازدواج میکردم از این تنهایی درمیومدم و دیگه نیازی به مشاور نداشتم . همۀ حرفها و رفتارهاش ، مخصوصا حرفهای جلسۀ گذشته ش ، به این خاطره که متوجه شده که بهش نیاز دارم. خیلی بد هست که وقتی ما بفهمیم بهمون نیاز دارن هرجور دلمون میخواد با مخاطبمون رفتار کنیم و چون بهمون محتاج هست به خودمون اجازه بدیم شخصیتش رو خرد کنیم . 

ازش متنفرم. حرفش تو سرم می چرخه: انتظار داری مورد مناسب برات پیدا کنم؟ من که نمیتونم برم توی خیابون دست یکی رو بگیرم بیارم بذارم تو دستت!  خیلی حرفهاش دلم رو شکست. خیلی خودم رو کنترل کردم توی اتاق مشاوره . دلم میخواست بلند شم برم خودم رو از ساختمان بندازم پایین !  الان هم هنوز دلم باهاش صاف نشده 

خودش جلسات اول پیشنهاد داد که مورد مناسب ببینم تورو معرفی میکنم، حالا احتمالا از نظر ایشون من یه آدم فوق العاده مشکل دار هستم ، طوری که جرأت نمیکنه من رو به کسی معرفی کنه، حالا میکوبه تو سر من که انتظار داری مورد برات پیدا کنم؟ حاضرم از تنهایی بمیرم تا وقتی تمام موهای سرم سفید میشه مجرد بمونم ولی اینجوری تحقیرم نکنن 

حرص من رو درمیاره  و وقتی که به شدت ناراحت هستم نه جواب میده ، نه فحش میده ، نه معذرت میخواد ، بی محل میکنه و میدونه که نقطه ضعف من اینه که بهم توجه نکنه ، اونوقت با این بی توجهی ش به دلخوری من، من به حد دیوانگی و آخر عصبانیت میرسم ، بعد پیشنهاد میده برم دارو مصرف کنم! من دارو نمیخوام، درست به مراجع توجه کن، برای من محبت و توجه بهم آرامش میده، توجه و محبت و اینکه احساس کنم تنها نیستم و پشتوانه دارم از نون شب برام واجب تره

اونوقت توی این تنهایی که بعد از شکست اخیر برام پیش اومده و به سختی میتونم باهاش کنار بیام ، باید پشت من رو خالی کنه؟  دقیقا همین الان که نیاز دارم به یه پشتوانه، نیاز دارم به دلگرمی ، به امید، نیاز دارم به اینکه کمکم کنه، نیاز دارم به اینکه حتی اگه شده الکی ، فکر کنم که کسی رو دارم که کمکم کنه تا از تنهایی دربیام، نیاز دارم خیالم راحت باشه و دلم گرم باشه به کسی که به فکر آینده من هست ، به فکر تنهایی و ازدواج من هست، به فکر بهتر شدن حال من هست. همین الان که به کمک نیاز دارم باید اینطور با من رفتار کنه و یه دلگرمی الکی و کوچیک رو هم حتی از من بگیره؟ 

خیلی بی انصافی آقای مشاور

حرفهات عمیقاً دلم رو شکسته. حتی دلم بیشتر از اینکه از آقای  ر  بشکنه ،از شما شکسته، چون اون بچه است، مشکل داره، توقعی ازش نیست، ولی شما... شما چرا به روحیه من ضربه میزنین؟ شما چرا دلم رو میشکنین؟ چرا وقتی میفهمین به شما و مشاوره تون نیاز دارم اجازه میدین به خودتون که هرطور دلتون میخواد با من رفتار کنین و هرحرفی دوست دارین بزنین؟ متاسفم برای خودم که اینقدر تنها هستم که به شما محتاجم

از خدا گله دارم که خواست که من تنها باشم که به شما محتاج بشم، چشم امید به شما ببندم . و شما هم هرطور دلتون بخواد با من حرف بزنین و حتی وقتی می فهمین ناراحت شدم یه دلجویی کوچک نکنید.

ازتون متنفرم، توی این شرایط به جای اینکه از غصه هام کم بشه بهش اضافه کردین، اعصابم رو ریختین به هم، با این قیافه افسرده و عصبی ، توی هرجمعی ، انگشت نما شدم . دلم ازتون شکسته، دلم گرفته. ازتون بدم میاد. اگر یکشنبه هم میام به خاطر ادامه دادن مشاوره نیست، فقط واسه اینه که تنفرم رو بهتون نشون بدم، هرچی تو دلم هست بریزم بیرون، گرچه برای شما مهم نیست، شما خیلی به من قول دادین و زدین زیرش و به روی خودتون که نیاوردین هیچ، وقتی دیدین عصبانی و ناراحتم باز هم به روی خودتون نیاوردین، چون میدونین که من بهتون نیاز دارم و دوباره مجبورم میشم بیام مشاوره، واسه همین وقتی ناراحتی و عصبی هستم حتی اگه بمیرم هم براتون مهم نیست

ازتون متنفرم، ازتون متنفرم، ازتون متنفرم ، ازتون متنفرم، 

از اینکه من رو تنها گذاشتین، از اینکه طبق معمول قول دادین و علاوه بر اینکه به قولتون هیچوقت عمل نکردین شخصیتم رو هم خورد کردین، ازتون بدم میاد ، دلم نمیخواد حتی ببینمتون، متنفرم ازتون

باید جبران کنین تا به آرامش برسم، باید جلسۀ قبل رو جبران کنین، باید کمکم کنین ، چون قول دادین و مَرده و قولش... 

و اگربیام و بفهمم که دوباره میخواین حرفهای جلسۀ قبل رو بزنین و اگر بفهمم که نمیخواین هیچ کمکی به من بکنین ، میرم پیش روانپزشک، قرص میگیرم  با قرصهاش خودکشی میکنم . این دفعه تصمیمم قطعی هست. اگر دفعات قبل خودکشی نمیکردم چون به کمک شما و به مشاوره امید داشتم و فکر میکردم که به قولتون عمل میکنین و شرایط زندگی م درست میشه ولی حالا که دیگه به شما هم امیدی ندارم، هیچ امیدی برام باقی نمونده، به خدا قسم خودم رو میکشم که راحت بشم. دیگه برام مهم نیست از چه راهی خودم رو بکشم برام مهم نیست که زجر بکشم یا نه، فقط تحمل ندارم زنده باشم ، تحمل ندارم بدون پشتوانه و امید و دلخوشی باشم . مثل یه ذرۀ معلق توی دنیا باشم که نه خودش کاری از دستش برمیاد و نه دیگران براش کاری میکنن . تحمل این تنهایی رو ندارم .هیچکس به فکرم نیست. فکر میکردم شما حداقل به فکر من هستید که فهمیدم هیچ اهمیتی براتون نداره و فقط میخواهید از زیر قولتون فرار کنین  و براتون مهم نیست که مخاطب چه حالی داره فقط براتون راحتی خودتون مهمه

همش شعار بود. یا راه پیدا میکنیم یا راه میسازیم!!  من به فکرت هستم!! همش دروغ بود. همیشه به من دروغ گفتین . همیشه زدین زیر قولتون و مثلاً یادتون رفت چه قولی دادین. با تمام وجودم ازتون متنفرم. از اینکه اینقدر غیرمنصفانه پشت من رو خالی کردین حالم رو بهم زدین. اینقدر دلشکستگی م عمیق هست که مدام دلم میخواد دعا کنم که توی این شرایطی که من هستم قرار بگیرین . چندبار به من گفتین مثل خواهرم برات احترام قائلم ولی دروغ بود .همش دروغ بود . هیچکار برام نکردین. خودتون حرف زدین و خودتون زدین زیرش و غرورم رو له کردین. 

چقدر احمق بودم که امیدم به مشاوره بود. چقدر دلم گرم بود به کمک تون . حق من نبود . من بر اساس حرفهای خودتون، بهتون امید بسته بودم . حالا میفهمم که همه ش الکی بود. انگار این قولها رو دادین که من رو به مشاوره وابسته کنین! همش دلخوشی الکی بود . 

وقتی هیچکس به فکرم نیست، هیچکس به فکر آینده م نیست، هیچکس به فکر حالم نیست، هیچکس نیست که بشه به کمکش امید بست ، وقتی هیچ پشتوانه ای ندارم  و خودم هم هیچکاری از دستم برنمیاد ، همون بهتر که بمیرم. فقط امیدم به جلسۀ یکشنبه است که امید زیادی ندارم. میدونم حرفهاتون رو تکرار میکنین و میگین نمیتونین کمکم کنین، میدونم شما هم تنهام میذارین. از اونروز که اینقدر راحت پشت من رو خالی کردین و فهمیدم شما هم به فکر کمک کردن به من و حال من نیستین دارم از غصه دق میکنم. هیچوقت اینقدر به عمرم غصه نخورده بودم. هیچوقت اینقدر احساس تنهایی نکرده بودم . هیچوقت اینقدر زجر نکشیده بودم. هیچوقت اینقدر به مرگ فکر نکرده بودم و ارزوی مرگ نکرده بودم. کاش می مردم . 

یادم هست فقط یکبار توی وبلاگم نوشته بودم که دلم میخواد بمیرم، اونوقت اون مشاور مشهدی، آقای سعیدی! حتی تا شماره موبایلش رو برای من فرستاده بود و گفته بود که اگر خودم خواستم میتونم تماس بگیرم تا مشاوره بده و کمکم کنه! حالا یه مشاور که دو سال به امید کمکش ، هر هفته رفتم پیشش  و با تمام حساسیت ها و زجرها و تنهایی های من آشنایی داره و درست وقتیکه می بینه درگیر یه شکست عاطفی هستم ، به من اعلام میکنه که من رو تنها میذاره و کمکی بهم نمیکنه و حتی این رو با جملات خوبی اعلام نمیکنه و طوری میگه که به شخصیت و غرور من بربخوره و بدتر اینکه حتی یه تلاش کوچک برای رفع ناراحتی م نمیکنه درصورتیکه می بینه که به حد جنون عصبی و  ناراحتم . به این میگن بی انصاف، خودخواه، بی مسئولیت    

من هم تصمیم رو گرفتم. اگه دوباره همون حرفها رو بشنوم اگه بفهمم واقعاً دوباره زیر قولش زده و هیچ کمکی به من نمیکنه خودم رو میکشم تا اولا خودم راحت بشم ثانیا برای همه کسانیکه تنهام گذاشتن درس عبرت بشه و بفهمن که باید توجه کرد باید کمک کرد  باید دست کسی رو گرفت ، نه اینکه وقتی میبینیم نیازمند کمک ما هست به خودمون مغرور بشیم و تحقیر کنیم و تنها بگذاریم

خودکشی کار آدمهای ضعیف نیست، خودکشی مال آدمهایی هست که تنهاشون گذاشتن، کجای دنیا کسی رو دیدین که تنها نباشه و خودکشی کنه؟کجای دنیا آدمی هست که دلگرمی به زندگی داشته باشه و خودکشی کنه؟ اتفاقا خودکشی مال آدمهای قوی هست، آدمهایی که اینقدر قوی هستن که تکلیف مرگ خودشون رو میتونن تعیین کنن چون همۀ آدمها از مرگ میترسن، آدمی که مرگ رو بپذیره ، آدم قوی ای هست، ترسو نیست