۲۴ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

ااااااااااااااااااا

آدم نمیدونه به این سایتهای همسریابی بخنده یا گریه کنه، یه مشت بدبخت تنها ریختن توش!  همه هم که دکتر هستن! همه هم درآمد بالا، همه هم بچه تهرون! راهی هست واسه دوست یابی 
فقط واسه اینکه دیگه ذهنم این راه رو بهم پیشنهاد نده و خجالت بکشم از خودم ، رفتم سر زدم که به خودم بفهمونم که نباید به این راههای مسخره فکر کنی باید یه راه درست پیدا کنی ابله جون

من که ازدواج نمیکنم، چه اعتماد به نفسی دارم! هنوز امید دارم انگار!  پس چکار کنم با تنهاییم ؟ تا آخر عمر تنها... هیچوقت فکرش رو نمیکردم، نمیتونم ، حاضرم بمیرم ولی تنها نمونم

دارم از گرسنگی می میرم ولی نمیتونم حتی یه لقمه غذا بخورم، خواب نمیرم. هرچی تلاش میکنم خواب نمیرم،ذهنم مشغول آینده م هست ، همه ش دنبال یه راه هستم ولی هیچی به ذهنم نمیرسه، هیچی



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ااااااااااا


 توروخدا فقط به سن شون نگاه کنید! متولد 71 توی سایت همسریابی؟! اونوقت به من میگن نیازت بالاست!!  اگه اونها احساس تنهایی میکنن پس احساس من کاملا قابل هضم هست و صحیح

اینجا کلیک کنید

هیچوقت فکر نمیکردم که به جایی برسم که برم به سایت همسریابی سر بزنم! البته من ثبت نام نکردم، شاید بعدا ثبت نام کنم، هیچی معلوم نیست، قبلا که از این کار متنفر بودم چون این سایتها همه شون کلاه برداری هستن ولی الان واقعا نمیدونم چرا رفتم به این سایت، تنها راهی که به ذهنم رسید بود !


همش توی ذهنم دلم میخواد به زودی ازدواج کنم، تنهایی م حل بشه و اولین کاری که میکنم اینه که دست طرف رو میگیرم میبرم توی مغازه اون بنده خدا که همونقدر که من رو خیت کرد و سوزوند خودش هم بسوزه! 

توی فکر هستم که برم پیش یکی از همکارهاش واسه آموزش، یکی از همکارهای ترجیحاً جوان! که حسابی حرصش بگیره ، این کار رو میکنم فقط باید مطمئن بشم که همکارهاش واسه آموزش کسی رو قبول میکنن یا نه، نمیدونم چطور بفهمم . ولی راهش رو پیدا میکنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اااااااااااااااااااا

نمیتونم تا یکشنبه صبر کنم، یکشنبه وقت مشاوره دارم، مگه میشه این همه درد رو توی چند دقیقه گفت؟ مشاور که نمی بینه الان چه حالی دارم. ولی بی انصاف نباشم. هوای من رو این چندروز خیلی داشت دیگه این آخری ها اعصابش رو خورد کردم اجازه نداد پیام بفرستم حق داره  . ولی من هم حالم خیلی بد هست . کاش میشد فقط این رو بهش گفت. حالا که چی؟که چی بشه؟ اگه بدونه که حالم خیلی بد هست آیا دقیقا درک میکنه که توی چه شرایط روحی ای هستم؟ اگر بدونه چه فایده داره؟کاری که نمیتونه برام انجام بده پس چه نیازی که بدونه 

چقدر تنهایی بدهست. میخوام خودم یه فکری به حال خودم بکنم، کسی که به فکر من نیست. ولی راهی به ذهنم نمیرسه، من که مرد نیستم برم به کسی درخواست ازدواج بدم. 

دیگه نمیتونم تحمل کنم. باید یک نفر باشه. میترسم از تنهایی. باید به زودی توی همین روزها که حالم خوش نیست یک نفر باشه. توی همین روزها که تنهام  نه وقتی که مشکلی ندارم   باید یک نفر باشه که فقط حال من رو ببینه فقط همین حتی نمیخوام حرف بزنم باهاش فقط ببینه که تنهایی من چقدر سخت میگذره . همین

ولی چطور میشه. من که نمیتونم کاری انجام بدم. کاش میشد آگهی داد : به یک نفر همدرد ، ترجیحاً از صبح تا بوق سگ نیازمندیم .  

حالا میفهمم حال دوستم رو وقتی که توی سایت همسریابی میگشت، چقدر دعواش کردم، ظاهرا تنها راهی که به ذهنش رسیده بوده همین بوده . الان میفهممش . چون خودم هم این فکر اشتباه به ذهنم رسید امروز 

بذار یه سر بزنم شاید هم خوب بود. حالا اگر مشاور این رو بخونه دوباره به من میگه نیازت بالاست! چقدر از این حرفش حرصم گرفته، یکی نیست بگه آخه شماها چی می فهمین از تنهایی؟ کاش خودشون توی این شرایط بودن و اینقدر ادعای الکی نمیکردن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اااااا

خیلی سخت از اون چیزی که فکر کردم میگذره
حتی توان نوشتن ندارم
خیلی سخت میگذره
نمیتونم با کسی حرف بزنم، مدت طولانی غذا نخوردم، خواب نمیرم ، در عوض کلی گریه میکنم، حتی توی اتوبوس، محل کار، دست خودم نیست
امروز عصر خیلی سخت گذشت،خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی 
و هنوز داره سخت میگذره
دلم خیلی گرفته، خیلی تنهام ، مشاور هم جواب نمیده، حق هم داره، خجالت میکشم از اینهمه پیام وقت و بی وقتی که بهش فرستادم ولی واقعا هروقت فرستادم واقعا حالم بد بود، الان هم که دلم داره منفجر میشه ولی میدونم که دیگه نمیشه پیام فرستاد 

کاش می مردم، از خدا خواستم امشب این رو، چند بار، دعا کردم که امشب آخرین شب زندگی م باشه، دعا کردم بمیرم امشب
هیچوقت نشد که توی این مسائل شکست نخورم و با آرامش تموم بشه، دیگه امیدی نیست، هیچ فرصتی ندارم میدونم ، تا آخر عمرم تنها می مونم، هیچکس به فکرم نیست، مشاور هم میگه توقع معجزه داری؟ توقع چی داری؟
دیگه توقع هیچی. من اصلا مگه حق دارم که توقع داشته باشم از زندگی ، از دیگران؟ باشه دیگه توقع هیچی ندارم. فقط بمیرم فقط بمیرم
امروز همه ش به یادش بودم، ولی میدونستم که نباید، چقدر بی قرار بودم، ولی به خودم هیچوقت اجازه نمیدم که حتی یک کلمه حرف بزنم باهاش، حتی ببینمش، امروز همه ش به فکرش بودم، دیگه امروز کم کم باورم شد که واقعا متاهله. همه ش فکر میکردم به من دروغ گفته، باورم نمیشد، الان هم باورم نمیشه چرا با من اینکار رو کرد؟ چرا همون اول راستش رو نگفت؟ خیالم رو راحت کرد و وابسته شدم... چقدر بدشانسم،هیچوقت هیچکس من رو دوست نداشت. همیشه تنها بودم و هر رابطه ای همینطور یکطرفه و مشکل دار بود
از مشاور پرسیدم مشکل من چیه؟ میدونم که مشکلی ندارم فقط میخواستم ببینم که توی این قضیه، نظرش راجع به من عوض شده یا نه... حرفش دلم رو شکست، به من گفت این مشکلات به خاطر این پیش میاد که نیاز داری، محدودی... یه جوری حرف میزنه انگار من نمیتونم نیازم رو کنترل کنم و هرکی از راه میرسه عاشقش میشم و به همین دلیل شکست میخورم، یکی نیست بگه آخه این خواستگارهای اخیر که آشغال و پست فطرت بودن رو که به من معرفی کردن، من حتی اون آخری رو اصلا ندیدم چه برسه به اینکه بخوام عاشقش بشم و بعد دلیل شکست خودم باشم!  
درسته که خیلی خواستگاری نداشتم و کسی از من خوشش نمیاد ولی اگر هم کسی به من معرفی شد و ازدواج نکردم به خاطر این بود که یا مشکل اخلاقی داشت یا مشکل مالی که نمیشد ازش گذشت، مگه من میتونستم با کسی ازدواج کنم که علاوه بر اینکه بیکار هست، مشکل اخلاقی داره و شماره ش توی همه ی پیج های ... هست؟
بیخیال این حرفها، واقعیت من اینکه که دیگه فرصتی ندارم، وقتی سن و سالم کمتر بود چقدر فرصت داشتم که حالا با این سن داشته باشم؟
همه ش بغض دارم، ولی نمیتونم گریه کنم توی اتاقی که ثانیه ای یک نفر ازش رد میشه
دیوانه شدم
چرا با من اینکار و کرد. چرا اینقدر بدشانسم   چکار کردم که باید تنهاباشم  خسته شدم خسته شدم کاش می مردم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰