ادعای پوچ

همیشه موقع عمل جا میزد، مشاور رو میگم. . .   بهش میگم نگرانم که این آقای ر برای من مشکلی ایجاد کنه، یه دفعه برمیداره میگه:  بیخود کرده، مگه من اینجا چکاره ام؟!  

بعد وقتی میبینه که آقای  ر  روی اعصاب من داره راه میره و واقعا روحیه ام رو بهم ریخته به من میگه که : با مردم که نمیتونم درگیر بشم!  

توروخدا این دوتا جمله رو با هم مقایسه کنین! 

یکی نیست بگه که یا عمل کن یا قول الکی نده که پشت ما هستی ، حداقل اینجوری خودم یه خاکی به سرم میریزم 

روی حرفهاش حساب باز کردم و اون هم هیچکاری نکرد و به همین خاطر هست که اون مردک بیشعور به خودش اجازه میده که هروقت دلش خواست زنگ بزنه و پیام بده

مردک بیشعور زنگ زده به من میگه که : من یه هفته است به شما زنگ نزدم! این یه ذره رو که میتونم با شما تماس بگیرم!  عوضی بیشعور ، خوبه که زن داره و اینجوری کنه است. به خودش حق میده که مزاحم من بشه،  من هم بهش گفتم این رو من باید تعیین کنم نه شما. اگه یه درس عبرتی بهش میدادم اینجوری دُم درنمیاورد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تنفررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر

مردک بیشعور دوباره امروز به من زنگ زد، واقعا حالا حقّشه که هرچی دلم میخواد فحشش بدم. با احساسات من بازی کرد دروغ گفت حالا هم دست بردار نیست، خجالت نمیکشه، بیچاره زنش ، وقتی توی سن پائین و بچه گی ازدواج میکنن میشه همین دیگه . آدم بترشه بهتر از اینه که زود ازدواج کنه و تازه وقتی ازدواج کرد فیلش یاد هندستون بیافته و هوس عشق و عاشقی به سرش بزنه

دوباره بحث شد بین پدر و مادر محترم، جالبه که همیشه در حال دعوا و بحث هستن

از مشاور متنفرم . به جای اینکه یه کاری کنه که حالم بهتر بشه صدبرابر حالم رو بهم ریخته. اصلا دلم نمیخواد ببینمش ازش بدم میاد  چون اذیتم کرد غرورم رو با حرفهاش شکست ولی به مشاوره نیاز دارم. کاش می شد ازدواج میکردم از این تنهایی درمیومدم و دیگه نیازی به مشاور نداشتم . همۀ حرفها و رفتارهاش ، مخصوصا حرفهای جلسۀ گذشته ش ، به این خاطره که متوجه شده که بهش نیاز دارم. خیلی بد هست که وقتی ما بفهمیم بهمون نیاز دارن هرجور دلمون میخواد با مخاطبمون رفتار کنیم و چون بهمون محتاج هست به خودمون اجازه بدیم شخصیتش رو خرد کنیم . 

ازش متنفرم. حرفش تو سرم می چرخه: انتظار داری مورد مناسب برات پیدا کنم؟ من که نمیتونم برم توی خیابون دست یکی رو بگیرم بیارم بذارم تو دستت!  خیلی حرفهاش دلم رو شکست. خیلی خودم رو کنترل کردم توی اتاق مشاوره . دلم میخواست بلند شم برم خودم رو از ساختمان بندازم پایین !  الان هم هنوز دلم باهاش صاف نشده 

خودش جلسات اول پیشنهاد داد که مورد مناسب ببینم تورو معرفی میکنم، حالا احتمالا از نظر ایشون من یه آدم فوق العاده مشکل دار هستم ، طوری که جرأت نمیکنه من رو به کسی معرفی کنه، حالا میکوبه تو سر من که انتظار داری مورد برات پیدا کنم؟ حاضرم از تنهایی بمیرم تا وقتی تمام موهای سرم سفید میشه مجرد بمونم ولی اینجوری تحقیرم نکنن 

حرص من رو درمیاره  و وقتی که به شدت ناراحت هستم نه جواب میده ، نه فحش میده ، نه معذرت میخواد ، بی محل میکنه و میدونه که نقطه ضعف من اینه که بهم توجه نکنه ، اونوقت با این بی توجهی ش به دلخوری من، من به حد دیوانگی و آخر عصبانیت میرسم ، بعد پیشنهاد میده برم دارو مصرف کنم! من دارو نمیخوام، درست به مراجع توجه کن، برای من محبت و توجه بهم آرامش میده، توجه و محبت و اینکه احساس کنم تنها نیستم و پشتوانه دارم از نون شب برام واجب تره

اونوقت توی این تنهایی که بعد از شکست اخیر برام پیش اومده و به سختی میتونم باهاش کنار بیام ، باید پشت من رو خالی کنه؟  دقیقا همین الان که نیاز دارم به یه پشتوانه، نیاز دارم به دلگرمی ، به امید، نیاز دارم به اینکه کمکم کنه، نیاز دارم به اینکه حتی اگه شده الکی ، فکر کنم که کسی رو دارم که کمکم کنه تا از تنهایی دربیام، نیاز دارم خیالم راحت باشه و دلم گرم باشه به کسی که به فکر آینده من هست ، به فکر تنهایی و ازدواج من هست، به فکر بهتر شدن حال من هست. همین الان که به کمک نیاز دارم باید اینطور با من رفتار کنه و یه دلگرمی الکی و کوچیک رو هم حتی از من بگیره؟ 

خیلی بی انصافی آقای مشاور

حرفهات عمیقاً دلم رو شکسته. حتی دلم بیشتر از اینکه از آقای  ر  بشکنه ،از شما شکسته، چون اون بچه است، مشکل داره، توقعی ازش نیست، ولی شما... شما چرا به روحیه من ضربه میزنین؟ شما چرا دلم رو میشکنین؟ چرا وقتی میفهمین به شما و مشاوره تون نیاز دارم اجازه میدین به خودتون که هرطور دلتون میخواد با من رفتار کنین و هرحرفی دوست دارین بزنین؟ متاسفم برای خودم که اینقدر تنها هستم که به شما محتاجم

از خدا گله دارم که خواست که من تنها باشم که به شما محتاج بشم، چشم امید به شما ببندم . و شما هم هرطور دلتون بخواد با من حرف بزنین و حتی وقتی می فهمین ناراحت شدم یه دلجویی کوچک نکنید.

ازتون متنفرم، توی این شرایط به جای اینکه از غصه هام کم بشه بهش اضافه کردین، اعصابم رو ریختین به هم، با این قیافه افسرده و عصبی ، توی هرجمعی ، انگشت نما شدم . دلم ازتون شکسته، دلم گرفته. ازتون بدم میاد. اگر یکشنبه هم میام به خاطر ادامه دادن مشاوره نیست، فقط واسه اینه که تنفرم رو بهتون نشون بدم، هرچی تو دلم هست بریزم بیرون، گرچه برای شما مهم نیست، شما خیلی به من قول دادین و زدین زیرش و به روی خودتون که نیاوردین هیچ، وقتی دیدین عصبانی و ناراحتم باز هم به روی خودتون نیاوردین، چون میدونین که من بهتون نیاز دارم و دوباره مجبورم میشم بیام مشاوره، واسه همین وقتی ناراحتی و عصبی هستم حتی اگه بمیرم هم براتون مهم نیست

ازتون متنفرم، ازتون متنفرم، ازتون متنفرم ، ازتون متنفرم، 

از اینکه من رو تنها گذاشتین، از اینکه طبق معمول قول دادین و علاوه بر اینکه به قولتون هیچوقت عمل نکردین شخصیتم رو هم خورد کردین، ازتون بدم میاد ، دلم نمیخواد حتی ببینمتون، متنفرم ازتون

باید جبران کنین تا به آرامش برسم، باید جلسۀ قبل رو جبران کنین، باید کمکم کنین ، چون قول دادین و مَرده و قولش... 

و اگربیام و بفهمم که دوباره میخواین حرفهای جلسۀ قبل رو بزنین و اگر بفهمم که نمیخواین هیچ کمکی به من بکنین ، میرم پیش روانپزشک، قرص میگیرم  با قرصهاش خودکشی میکنم . این دفعه تصمیمم قطعی هست. اگر دفعات قبل خودکشی نمیکردم چون به کمک شما و به مشاوره امید داشتم و فکر میکردم که به قولتون عمل میکنین و شرایط زندگی م درست میشه ولی حالا که دیگه به شما هم امیدی ندارم، هیچ امیدی برام باقی نمونده، به خدا قسم خودم رو میکشم که راحت بشم. دیگه برام مهم نیست از چه راهی خودم رو بکشم برام مهم نیست که زجر بکشم یا نه، فقط تحمل ندارم زنده باشم ، تحمل ندارم بدون پشتوانه و امید و دلخوشی باشم . مثل یه ذرۀ معلق توی دنیا باشم که نه خودش کاری از دستش برمیاد و نه دیگران براش کاری میکنن . تحمل این تنهایی رو ندارم .هیچکس به فکرم نیست. فکر میکردم شما حداقل به فکر من هستید که فهمیدم هیچ اهمیتی براتون نداره و فقط میخواهید از زیر قولتون فرار کنین  و براتون مهم نیست که مخاطب چه حالی داره فقط براتون راحتی خودتون مهمه

همش شعار بود. یا راه پیدا میکنیم یا راه میسازیم!!  من به فکرت هستم!! همش دروغ بود. همیشه به من دروغ گفتین . همیشه زدین زیر قولتون و مثلاً یادتون رفت چه قولی دادین. با تمام وجودم ازتون متنفرم. از اینکه اینقدر غیرمنصفانه پشت من رو خالی کردین حالم رو بهم زدین. اینقدر دلشکستگی م عمیق هست که مدام دلم میخواد دعا کنم که توی این شرایطی که من هستم قرار بگیرین . چندبار به من گفتین مثل خواهرم برات احترام قائلم ولی دروغ بود .همش دروغ بود . هیچکار برام نکردین. خودتون حرف زدین و خودتون زدین زیرش و غرورم رو له کردین. 

چقدر احمق بودم که امیدم به مشاوره بود. چقدر دلم گرم بود به کمک تون . حق من نبود . من بر اساس حرفهای خودتون، بهتون امید بسته بودم . حالا میفهمم که همه ش الکی بود. انگار این قولها رو دادین که من رو به مشاوره وابسته کنین! همش دلخوشی الکی بود . 

وقتی هیچکس به فکرم نیست، هیچکس به فکر آینده م نیست، هیچکس به فکر حالم نیست، هیچکس نیست که بشه به کمکش امید بست ، وقتی هیچ پشتوانه ای ندارم  و خودم هم هیچکاری از دستم برنمیاد ، همون بهتر که بمیرم. فقط امیدم به جلسۀ یکشنبه است که امید زیادی ندارم. میدونم حرفهاتون رو تکرار میکنین و میگین نمیتونین کمکم کنین، میدونم شما هم تنهام میذارین. از اونروز که اینقدر راحت پشت من رو خالی کردین و فهمیدم شما هم به فکر کمک کردن به من و حال من نیستین دارم از غصه دق میکنم. هیچوقت اینقدر به عمرم غصه نخورده بودم. هیچوقت اینقدر احساس تنهایی نکرده بودم . هیچوقت اینقدر زجر نکشیده بودم. هیچوقت اینقدر به مرگ فکر نکرده بودم و ارزوی مرگ نکرده بودم. کاش می مردم . 

یادم هست فقط یکبار توی وبلاگم نوشته بودم که دلم میخواد بمیرم، اونوقت اون مشاور مشهدی، آقای سعیدی! حتی تا شماره موبایلش رو برای من فرستاده بود و گفته بود که اگر خودم خواستم میتونم تماس بگیرم تا مشاوره بده و کمکم کنه! حالا یه مشاور که دو سال به امید کمکش ، هر هفته رفتم پیشش  و با تمام حساسیت ها و زجرها و تنهایی های من آشنایی داره و درست وقتیکه می بینه درگیر یه شکست عاطفی هستم ، به من اعلام میکنه که من رو تنها میذاره و کمکی بهم نمیکنه و حتی این رو با جملات خوبی اعلام نمیکنه و طوری میگه که به شخصیت و غرور من بربخوره و بدتر اینکه حتی یه تلاش کوچک برای رفع ناراحتی م نمیکنه درصورتیکه می بینه که به حد جنون عصبی و  ناراحتم . به این میگن بی انصاف، خودخواه، بی مسئولیت    

من هم تصمیم رو گرفتم. اگه دوباره همون حرفها رو بشنوم اگه بفهمم واقعاً دوباره زیر قولش زده و هیچ کمکی به من نمیکنه خودم رو میکشم تا اولا خودم راحت بشم ثانیا برای همه کسانیکه تنهام گذاشتن درس عبرت بشه و بفهمن که باید توجه کرد باید کمک کرد  باید دست کسی رو گرفت ، نه اینکه وقتی میبینیم نیازمند کمک ما هست به خودمون مغرور بشیم و تحقیر کنیم و تنها بگذاریم

خودکشی کار آدمهای ضعیف نیست، خودکشی مال آدمهایی هست که تنهاشون گذاشتن، کجای دنیا کسی رو دیدین که تنها نباشه و خودکشی کنه؟کجای دنیا آدمی هست که دلگرمی به زندگی داشته باشه و خودکشی کنه؟ اتفاقا خودکشی مال آدمهای قوی هست، آدمهایی که اینقدر قوی هستن که تکلیف مرگ خودشون رو میتونن تعیین کنن چون همۀ آدمها از مرگ میترسن، آدمی که مرگ رو بپذیره ، آدم قوی ای هست، ترسو نیست


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حرف آخرر

دوستانی که با اینجا سر میزنین ، من قبلا اینجا برای کسی می نوشتم که فکر میکردم من رو درک میکنه، و سعی داره خوب بشم ولی حالا فهمیدم که اشتباه میکردم، توی بدترین شرایط روحی که دارم، علاوه بر اینکه برای بهتر شدن من کاری نکرد با حرفهاش و منت گذاشتن و تحقیر کردن ِ من، حالم رو بدتر کرد.
متنفرم ازش، متنفرم ازش، از تمام حرفهاش، حرکاتش، رفتارهاش، نصیحتهاش، ادعاهاش

من اشتباه کردم که از تنهایی هام براش گفتم، گفتم دلم میخواد ازدواج کنم و تنهام و اون به جای اینکه کمکم کنه تحقیرم کرد، به من گفت تو انتظار داری من برات مورد پیدا کنم ، برم دست یکی بگیرم بیام بذارم تو دستت؟ من نمیتونم!   یک درصد فکر نکرد که داره با آدمی حرف میزنه که روی حرف دیگران راجع به مجرد بودنش چقدر حساس هست و چقدر تا حالا دلش شکسته از حرفهای نسنجیدۀ مردم .   

فوقش هم من همچین انتظاری از تو داشته باشم! تو باید اینجوری با من حرف بزنی توی شرایط روحی بدِ من؟ میذاشتی بهتر بشم بعد شروع میکردی فرمایشات گهربار و منت گذاشتن و توی سر من زدن رو

من چقدر بدبخت باشم که جنابعالی برای من شوهر پیدا کنی، این چیزها دست خداست، شاید من از خدا گله مند باشم بابت تنها بودنم ولی دلیل بر این نمیشه که فکر کنین من از شما نیازم رو میخوام، شما در برابر خدا ناچیز هستین آقای مشاور
شما قدمهای خیر رو واسه خواهر عزیزتون برمیدارین و پز میدین که من اینکار رو کردم، و من رو که یه دختر هستم مثل خواهر جنابعالی ، تحقیر میکنین که انتظار داری برات مورد ازدواج پیدا کنم؟!   من هم یه دخترم مثل خواهر خودتون، به خواهرت لطف کردی ، من رو تحقیر کردی   . من آدمم ، خواهر جنابعالی هم آدم، من رو به خاطر نیاز داشتن به ازدواج تحقیر کردی ، دل من رو شکستی  ولی ادعا میکنی که من مثل خواهرت هستم
درسته بچه هات دختر نیستن و اینقدر حساس نیستن ولی آدم هستن و احساس دارن و دل دارن، همونطور که دلت برای احساسات بچه هات میلرزه و دلت نمیخواد دلشون بشکنه، با بچه های دیگران رفتار کن آقای مجترم

البته اونها هیچوقت دلشون نمیشکنه، کسی جرأت نمیکنه دلشون رو بشکنه، چون جنابعالی پدرشون هستین و مثل کوه پشت سرشون... ما هستیم که بدبخت و بیکس و بی پشتوانه هستیم و هرکسی از راه میرسه یه مشت توی سرمون میزنه، یه تحقیر میکنه، یه منت میذاره
نمیبخشمت آقای مشاور
از جنابعالی انتظار نداشتم. دیگه شناختمت . مثل بقیه ای، بی خیر، مثل مردم سطح پایین که تو دلشون به دخترهای مجرد سن بالا میخندن . به جای اینکه کمک کنن، تحقیر هم میکنن، 
کمکت رو نخواستیم .  
فقط یادتون باشه، شما بودین که جلسات اول چند بار به من گفتید که من هروقت مورد مناسب برای ازدواج پیدا بشه شما رو معرفی میکنم، این حرف از سمت شما مطرح شد، حالا هم مثل هر مردی ، اشتباه خودتون رو بپذیرین، و من رو تحقیر نکنین و نفرمایین که تو از من توقع بیجا داری و انتظار داری برات شوهر پیدا کنم
وقتی یه حرفی رو روی هوا میزنین و بعد نمیتونین از پسش بربیاین به من ربطش ندین، من توقعم بالا نیست، شما خودتون رو زدین به خواب!   به من معذرتخواهی بدهکارین، و اگر معذرت بخواهین شاید ببخشمتون. که البته فکر نکنم بتونم ببخشم. 
من احساساتم رو صادقانه میگفتم، میگفتم تنهام، دلم میخواد ازدواج کنم، ولی شما همۀ اینها رو کوبیدین توی سر من
شخصیت من رو به خاطر تنها بودنم خُرد کردین، آره ، من برای ازدواج کردنم ، محتاج به این هستم که به دیگران معرفی بشم، من نیاز به کمک دیگران دارم ، ولی از این به بعد از کسی کمک میخوام که ظرفیتش رو داشته باشه
دوستهای من، بدون اینکه هیچ ادعایی داشته باشن چندین مورد رو به من معرفی کردن، و بارها افرادی بودن که توی ازدواج من قدم خیری برداشتن ، درسته که هیچکدومشون خوب از کار درنیومدن ولی همینکه میدیدم قصدشون خیر هست و کمک به زندگی دو تا مجرد، خودش واقعاً قابل ستایش هست. در برابرِ شما که  هیچوقت هیچ کمکی نکردین ، تحقیرم هم کردین، کی از شما خواست واسه من شوهر پیدا کنین؟  من حاضرم بمیرم ولی یک نفر اینجوری سر من منت نذاره واسه کاری که انجام نداده 

همیشه هرکس اشکِ من رو درمیاورد پناه میاوردم به شما، ولی امروز شما اشک من رو درآوردین
ایشالله که به زودی ازدواج میکنم، اگر هم ازدواج نکردم  مهم نیست، من هم خدایی دارم. که به خاطر اینکه امروز دلم رو شکستین و اشک من رو درآوردین، به همون خدا واگذارتون کردم.  نیازی به معذرتخواهی تون هم ندارم چون شما اولا همیشه حق به جانب هستید و اشتباه خودتون رو قبول ندارین،ثانیا معذرتخواهی شما ، دل شکسته من رو آروم نمیکنه، فقط از خدا میخوام همینطور دلشکسته بشین، هم شما ، هم اون آقای ر
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اَه

اصلا حوصله نوشتن هم ندارم، به هزار زور و بدبختی کامپیوتر رو روشن کردم که بنویسم ولی چه فایده؟ مگه حال من رو هیشکی میتونه بفهمه؟

خواب نمیرم ، از وقتی  این اتفاق افتاد تا ساعت دو نصفه شب بیدارم و خواب نمیرم، هرشب گریه میکنم ، کیه که درک کنه؟ فقط خودم هستم با خودم! تنهای تنها

کیه که بفهمه؟ مشاور که براش مهم نیست، نه راه حلی پیدا میکنه نه کاری میکنه، اعصابم از دستش خورده، وبلاگ رو هم نمیخونه دیگه چه برسه که بخواد کار آخر و عاقبتی انجام بده که خوب بشم

همش قول الکی

بعد میگه چرا ناامیدی

چقدر مسخره است این زندگی

اصلا دیگه دلم نمیخواد برم مشاوره

یه مشت حرف میزنیم که هیچی رو حل نمیکنه،بعدش هم خداحافظ ... و جلسه بعد هم همینطور، نه فکری، نه راه حلی، هیچی، فقط باید بشینم منتظر که شاید شاید شاید یه مورد به درد نخور دیگه پیدا بشه و گند بزنه به روحیۀ من و بره پی کارش؟ 

این کار رو که بدون مشاوره هم میشه انجام داد، تحمل کردن که دیگه مشاوره نمیخواد، اعصابم از دست شما خورده آقای مشاور، بقیۀ آدمها بی خیر و بی فکر هستن، شما که از کل زندگی من و حال و احوال من خبر دارین، یه کاری بکنین. فکر کنین من خواهرتونم، اگه هم توقعم زیادیه پس بگید که دیگه نیام مشاوره

خسته شدم دیگه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

هر زخمی خوب میشه اما...

داداشی دنیا شبیه خوابای بچگیمون نیست
آخرِ بازیا گاهی، چیزی جز گریه و خون نیست
داداشی باورِ بعضی قصه ها بدجوری سخته
تبری که باغُ می کُشت، دستَش از چوبِ درخته

بهمون نگفته بودن چشم به فرداها ندوزیم
به گُناهی که نداریم، یه روزی باید بسوزیم
نمیدونستیم زمونه، تا همیشه مهربون نیست
سرنوشتمون یه وقتا، توی دستِ خودمون نیست


داداشی یه دردایی رو، گاهی هیشکی نمیدونه
هر زخمی خوب میشه اما، جاش روی آدم می مونه
داداشی دلتنگی انگار، رسمِ دیرینه ی دنیاست
مثل طوفان که همیشه، بخشی از تقدیرِ دریاست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عصبی ام

دلم گرفته

امروز زیاد به فکر اتفاقاتی بودم که افتاد، رفتارهاش، محبتهاش، توجهاتش مدام جلوی چشمم میاد و حسِ تنفرم نسبت بهش زیاد و زیادتر میشه و حس ناامیدی م به آینده داره دیوانه م میکنه . میدونم مردی که اینقدر راحت می تونه بغیر از زنش به دختر دیگه ای فکر کنه اصلا ارزش  غصه خوردن رو نداره. دلم میخواد درس عبرتی بهش بدم که بجز زنش ، جرأت نکنه به هیچ زن دیگه ای حتی نگاه کنه. 

خیلی زوره که یه مرد هرطور دلش میخواد زنها رو به بازی بگیره و بعد راحت زندگی ش  رو ادامه بده و اونوقت دخترها ناراحتی رو تحمل کنن، باید ناراحتی ای که ایجاد کرده رو جبران کنه، بیخود کرده که به من احساس داشته ، بیخود کرده که دروغ گفته مجرده و من رو به با رفتارهاش به بازی گرفته، بیخود کرده، باید جبران کنه 

مشاور هم که با خیال راحت میگه که برات تجربه میشه!  میگذره!  بله ، معلومه که میگذره ولی سخت میگذره. این رو درک نمیکنه که هر غصه ای تموم میشه ولی اثراتش همیشه باقی می مونه

دلم خیلی گرفته، خیلی ناراحتم، بی قرار، غصه دار، عصبی...  باید ناراحتی ای که ایجاد کرد رو جبران کنه، دروغی که گفت و رفتارهایی که داشت، باید جبران کنه وگرنه ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نقض

حرفهای ضد و نقیضِ مشاور روی اعصاب من همیشه راه میره

از یک طرف میفرمایند که تو یه خانم کامل و دوست داشتنی هستی و مناسب ترین مورد برای ازدواج با آقایون و اینکه ازدواج نکردی مشکل از تو نیست و هیچ عیبی نداری، اما از یک طرف دیگه میفرمایند که دلیل اینکه ازدواج نکردی اینه که به آقایون اعتماد نمیکنی و بدبین هستی ، راحت تر باش با آقایون!


از یک طرف می فرمایند که دلیل شکستِ تو این هست که آقای  ر  صداقت نداشت، اما از یک طرف می فرمایند که میدونی چی باعث شد شکست بخوری توی این قضیه؟اینکه تو بدبین هستی به آقایون!  خوب حالا سوال من اینه که :

1-  اگه من خوشبین بودم معجزه می شد و  آقای  ر  مجرد میشد؟!!    

2-  شما که میفرمایین من یه خانم باکمالات و دوست داشتنی برای آقایون هستم! پس رفتار فعلی من مشکلی نداره که آقایون من رو میپسندن،اگه من با آقایون راحت بودم و اینقدر سختگیر نبودم، به همین اندازه از من خوششون میومد؟ اگه من با آقای   ر   راحت بودم آیا اون از من تعریف میکرد پیش شما؟! میگفت باشخصیته؟!   


پس به این نتیجه میرسیم که من رفتارم با آقایون مناسب هست

این رو هم بگم که اعصابم از این حرف شما که میگین "با آقایون راحت باش" خورد میشه، من اصلا دلم نمیخواد با آقایون راحت باشم، دلم نمیخواد بهشون خوشبین باشم ، نمیخوام بهشون زود اعتماد کنم، دلم میخواد یه خانم سر و سنگین و متین باشم ، حتی اگه باعث بشه که تا آخر عمرم مجرد و تنها بمونم، اصلا دلم نمیخواد با مردها راحت باشم 

یا من منظور شما رو بر برداشت کردم یا...      فقط خواستم بگم که از این حرفهاتون ناراحت میشم و مدام فکر میکنم که دارین من رو به اعتمادهای بیجا ، امر میکنید.


ضمناً این حرفتون شدیداً روی اعصاب من هست : " دلیل شکست تو توی رابطه با آقای  ر   ، بدبین بودنِ تو بود! اگر بدبین نبودی اینطوری نمی شد!!!"    به خاطر این حرفتون نمی بخشمتون، یا با من صادق باشین و عیب هام رو بگین و الکی از من تعریف نکنین ، یا اگر دختر خوب و کاملی هستم ، بذارین همون کلاغ وار راه برم! راه رفتن کبک پیشکش!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

باور کنین

دلم خیلی گرفته، ملت بیکار در حال دیدن والیبال، من هم حوصلۀ غذاخوردن ندارم چه برسه به والیبال دیدن! دلم میخواد حرف بزنم از ناراحتی هام، کاش میشد یه هفته کامل رفت مشاوره، آخه این روزها ،تحملش برام سخته. ولی حیف که نمیشه، حتی اگر برم هم نمیتونم خیلی از ناراحتی هام رو بیان کنم، و از همه مهمتر اینکه میدونم مشاوره هیچ راه حلی رو به من ارائه نمیده و من رو فقط به مشاور بدبین و ناامیدتر میکنه. پس فقط دلم میخواد که دستهام رو به سمت آسمون بلند کنم و بعد محکم بکوبم تو سر خودم!

خیلی دلم گرفته، حرصم گرفته که مشاورۀ این جلسه هم به هیچ نتیجه ای نرسید، حرصم گرفته ، عصبی ام، ناامیدم، ناامید، ناامید، دلم میخواد گریه کنم ولی از بدشانسی هرچی سعی میکنم حتی نمیتونم گریه کنم! این بدترین و مسخره ترین حال روحی من هست.   

 ناامیدی از خودم  و خانواده م+ ناامیدی از مشاور = ناامیدی از آینده و فکر به مرگ


آقای مشاور، یه کم روی زندگی من فکر کنین، خواهش میکنم یه راه حل پیدا کنین، من دیگه کشش ندارم،باور کنید توروخدا نذارین از شما هم ناامید بشم



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

مثل همیشه

چقدر این آرامش بعد از مشاوره خوبه، من به جرأت میتونم بگم که توی تمام عمرم،از هیچی به اندازۀ آرامشی که از مشاوره میگیرم لذت نبردم! اما حیف که این آرامش به یک ساعت نمیرسه که تمام میشه! و علاوه بر اینکه تمام میشه یک حس بی قراری و بی تابی شدید، تا جلسۀ بعدی مشاوره، من رو از خواب و خوراک میندازه!خیلی با خودم فکر کردم که چرا این اتفاق میافته ، شاید به این خاطر هست که من بعد از مشاوره فکر میکنم که :

 1- مشاور که همیشه همراه با من نیست و این یک آرامش موقت هست؛ در صورتیکه من از دلخوشیهای موقت بیزارم

 2- من همیشه تنها می مونم، مطمئنم که نمیتونم ازدواج کنم چه برسه به اینکه فردی پیدا بشه که بتونه مثل مشاور من رو درک کنه و کنارش به آرامش برسم

 3- اگه یه اتفاقی بیافته که دیگه نتونم برم مشاوره چی؟

و از همه مهمتر این فکر:

  باز هم توی این جلسۀ مشاوره ، هیچ راه حلی پیدا نشد و این یعنی مشکل من قابل حل نیست یا گاهی که افکار مزخرف به سرم میزنه! با خودم فکر میکنم که مشکل من قابل حل هست ولی مشاور نمیخواد که مشکل من حل بشه!


پی نوشت: احتمالاً مشاور بعد از خوندن جمله آخر توی دلش به من فحش میده ولی من ترجیح میدم برای خوب شدن، صادقانه افکار مزخرفم رو بگم با اینکه میدونم خیلی از اونها صحیح نیستند 


الان اصلا حالم خوب نیست، سه ساعت پیش توی اتاق مشاوره بودم و نیش بنده تا بناگوش باز شد گاهی! ولی الان در حال بی تابی و بی قراری شدید،ترس از آینده، عصبانی از اینکه باز هم توی این جلسه به هیچ نتیجه ای نرسیدیم، و دلم میخواد جلسۀ بعد برم به مشاور بگم یا یه راه پیدا کنید یا من از اتاق مشاوره نمیرم بیرون! یعنی به این حد رسیدم! دیگه حوصله مشاوره رفتن و به راه حل نرسیدن رو ندارم! خداییش دارم از مشاوره هم ناامید میشم

آقای مشاور، یه کم به وضعیت من فکری کنین، تورو خدا یه راهی پیدا کنین، اگه هم راهی نیست ، رک بگید که دیگه اینقدر نیام وقت خودم و شما رو بگیرم ، یه راه حل پیدا کنین، خواهش میکنم، خسته شدم از این بلاتکلیفی، مگه شما نگفتید که باید حال من خوب بشه؟ پس چی شد؟



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دوباره

دوباره حالم گرفته شد

حس بی قراری شدیدی دارم،  انگار یه چیزی گم کردم که تا پیداش نکنم آروم و قرار نمیگیرم

حالم خوب نیست

کاش زودتر یکشنبه بشه

خدایا زودتر یکشنبه بشه! آخه حالم خوب نیست، نیاز دارم الان صحبت کنم با مشاور ، همین الان، ولی نمیشه

وااااااااااای حالم خوب نیست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰